درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
داستان کوتاه
داستانهای کوتاه .عشقی .پند اموز .
سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : الهام قلندران
ستاره روشن
نگاهم بر روی تابلوی مطب خیره ماند.خانم دکتر ستاره روشن ،متخصص قلب و عروق.
با اسم ستاره به سالها پیش برگشتم.سر کلاس مشغول دیدن تکالیف بچه ها بودم.دفتر ستاره هر روز منو عصبی می کرد.اما این بار وضعیت بدتر از قبل بود،انگار یک سطل آب گل آلود ریخته بودن روی دفترش،ستاره شاگرد زرنگی بود اما دفتر مشقش خیلی کثیف بود و هر بار که دلیلش را ازش می پرسیدم،سکوت می کرد.خیلی عصبی شدم،بلند صدایش زدم ،ستاره،صدای زنگ تفریح در میان صدایم پیچید وبچه ها با عجله از کلاس خارج شدن ،ستاره آروم کنار میزم ایستاد. با همان حالت عصبی گفتم این چه دفتریه؟
اشک در چشمانش حلقه زد،گفت :خانم به خدا تقصیر من نبود.گفتم پس تقصیر کی بود؟کلاس خالی بود به غیر از من و ستاره کسی نبود.
اشکهایش بر روی گونه هایش جاری شد و با صدای بریده ،بریده گفت :تقصیر اون ماشینیه بود که اونجوری با سرعت از خیابون رد شد.آب بارونه که توی خیابون جمع شده بود.گفتم:آخه مگه تو توی خیابون میشینی مشقاتو می نویسی؟
گفت:بله خانم ،آخه ...آخه من کنار خیابون فال می فروشم.
با گفتن این جمله انگار قلبم فرو ریخت،اشکهایم بی اختیار جاری شد،خم شدم و گونه های خیسش را بوسیدم.
خانم منشی که صدایم زد،با اینکه مطمئن نبودم این ستاره همان ستاره است،طبشهای قلبم چند برابر شد ،در اتاق را که باز کردم ،نگاهم در نگاه مهربان خانم دکتر گره خورد.بله خودش بود. از جایش بلند شد و آمد جلو،اشکهایم جاری شد،گفت:خانم معلم شماید؟خم شد و گونه های خیس مرا بوسید. نظرات شما عزیزان:
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|